داستان از اونجایی شروع میشه که ژولیت از پشت ستونها رومئو رو میبینه که با کوزت بگو بخند داره بهمین دلیل رومئو رو به محکمه که زیادم دور نیست به صرف بغض و گریه و زهر چشم! دعوت میکنهرومئو هم با اوردن بهانه خودش رو معصوم جلوه داده و ادعای بیگناهی میکنه (ای بی انصاف!!!) اما باز هم دست از پا خطا کرده و دورو بر کوزت طی طریق میکنه و حرفای مربوط و نامربوط میزنه . ایندفعه ژولیت با جدیت خاص از رومئو میخواد ابداْ و تحت هیچ شرایطی با کوزت گفتمان انجام نده و از این عمل ناشایست جداْ خودداری کنه .. رومئو هم ضمن اظهار بی تقصیری تا اطلاع ثانوی اطاعت میکنه. ولی به محض دور دیدن چشم ژولی مهربون و وفاداربه خیال اینکه شهر در امن و امان است  بازم کوزت رو به حرف میگیره ولی از اونجاییکه خر رومئو از کره گی دم نداشت ایندفعه ژان وارژان اونها رو با تلسکوپ زیر نظر داره و اخبار ۸:۳۰ رو لحظه به لحظه مخابره میکنه .:..:. اینبار ژولی تاب و توان از کف داده وتصمیم نهایی رو میگیره و غیر مستقیم از رومئو خواستگاری میکنه ( رجوع شود به فیلم دختر ایرونی ) رومئو که زرنگتر از این حرفاست با ابراز عشق و علاقه فراوان و عنوان این جمله که بر دروازه قلبم نوشتم ورود ممنوع تو به همراه عشق آمدی و گفتی من بیسوادم از نداشتن شرایط ازدواج اظهار ندامت میکنه خلاصه ماجرا به بی وفایی رومئو و گریه زاریهای ژولیت ختم میشه ... و حالا کوزت بیچاره بدون اینکه بدونه چرا  باید جواب چراهایی رو به ژولی پس بده چون دیگه رومئو نیست که گردن کج کنه و خیال ژولی رو از این بابت که عاشقانه  دوستش داشته راحت کنه و با اظهار بیگناهی و معصومیت رومئو یقیناْ کوزت متهم ردیف اول این پرونده شناخته خواهد شد

نتیجه اخلاقی : دانشگاه پر است از خسرو وشیرین . وامق و عذرا . سامسون و دلیله . رومئو و ژولیت . ویس و رامین و هزاران هزار لیلی و مجنون . پس اگر میخواهیم مثل کوزت بیچاره دچار مشکل نشویم بهتر است حتی جواب سلام هیچکس را ندهیم  چون بعداْ باید جواب چرا و چگونه و چطور صدها نفر دیگر را هم بدهیم.

پی نوشت : تمامی حقوق نوشته های ادبی و بی ادبی این وبلاگ متعلق به نویسنده میباشد کپی برداری با ذکر منبع بلا مانع است

نظرات 9 + ارسال نظر
داداشی دوشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 09:21 ق.ظ

سلام به تو ای طلایه داردوستی وداروغه مالیاتهای عشق وساکن محله بلورین عشق!
نمی دانم چگونه سفیر محبت باشم؟ اگر بلد بودم علاقه را نقاشی می کردم ودر قلب تو می نشاندم-
تنها کاری که می توانم بکنم نوشتن این کلمات است:
تو را دوست دارم ...موفق شاد سلامت سربلند پایدار برقرار سبز و بهاری باشی...ممنون که غم انگیز ناک ننوشتی...می بوسمت ...حق نگهدارت خواهر خوبم...عزیز مهربونم دوستت دارم

داداشی دوشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 09:38 ق.ظ

حتی اگه نگن ، عاشق همند.
حتی اگه با هم نباشن، با همند.
دلتنگ هم میشند.....
لبخند یکیشون هزار تا گل میشه رو لبای دیگری.
غصه یکی بارون میشه از چشمای اون یکی.
اشاره یکی ....با سر دویدن اون یکی.
شب نا امیدی ستاره همند...
وقت دلتنگی دنیای محبتند.
.....

اسمش خانواده است...
حالا اگه تو این بهشت یه گل چند وقتی پژمرده باشه،گلهای دیگه چه حالی دارند؟!!!!
بخاطر این گفتم غم انگیز ناک ننویس


آزیتا دوشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 09:49 ق.ظ http://azi.blogsky.com

سلام دوست عزیز
از نتیجه اخلاقیت خیلی خوشم آمد
مرسی خبرم کردی

ساحل دوشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 02:05 ب.ظ http://sky2004.persianblog.com

دلم یه شاخه گل ِ زرد می خواد
زرد ِ زرد ِ زرد
درست مثل خورشید
کی می گه زرد رنگ بدیه؟
...
دلم تو را می خواهد
به تمامی !
کاش بیایی!
و
من را به باغ ستاره ها ببری
(دلم یه بغل ستاره می خواد
می چینی برام ؟!)
...
دلم یه لبخند می خواد
که رو لبت بمونه
...
دلم یه عالمه امنیت می خواد
...
دلم سردشه
یه آغوش گرم می خواد
که توش گم شه
...
تو نیستی
سکوت اما هست
آسمان ِ من نیست
رنگ آبی اش اما هست
دل ِ من چقدر تنهاست زیر اینهمه سقف
...
دلم می خواد فردا با لبخند از خواب بیدارشم !
دلم می خواد بیدار که شدم همه جا پر باشه از عطر ِ گل ِ مریم

عاشق دوشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 06:53 ب.ظ http://www.l0ve-st0ry.blogsky.com

سلام.............................................
خوبی.............................................
ممنون که سر زدی...............................
آخر چی شد .....................................
منظورم اینه که کزت چی شد...................
اون با کی ازدواج کرد.............................
به من هم یه سری بزن..........................
فعلا...............................................

Alireza - رضا سه‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 01:23 ق.ظ http://permanent-love.blogspot.com/2006/02/blog-post_17.html

بسم الله الرمن الرحیم
سلام
حالا من هنوز هم نمی دونم ژولیت زن هست یا مرد. و کوزت کی هست ؟
اصلاً علاقه ای به اینجور داستانها ندارم اما متن شما رو خوندم. گرچه ازش یک کلمه هم نفهمیدم.
با نتیجه اخلاقی کاملاً موافقم.
درباره کپی برداری هم که من هرگز این مطلب رو کپی نمی‌کنم.
......................
شما زحمت کشیده بودید و توی وبلاگ من، برای پست یادتو نظر داده بودید اما من وقتی میخواستم تاییدش کنم ؛ اشتباهی پاکش کردم. ببخشید

یاسمن سه‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 04:43 ب.ظ http://yasi5.blogfa.com

سلام عزیزم
از حضورت ممنونم
خیلی زیبا نوشتی
باور کن حقیقت همینه که گفتی
شاد باشی
بازم بیا

ساحل سه‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 11:55 ب.ظ http://sky2004.persianblog.com

سلام مهربونم....دلم برات تنگه شده ....اگه این دل رو قابل بدونی.....هر چند خاکستریه اما هنوزم میتونه عاشق بمونه....دوست دارم عزیزم

اگه گفتی من کیم جمعه 3 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 10:20 ب.ظ

نتیجه اخلاقیتو تجربه کردم ! هنوزم دارم چوبشو میخورم
ولی مزخرفتر از کوزت ندیدم
جالبترش اینجاست که آقایون رومئو خودشون یروز میفهمن که چقد بدبخت و مفلوک بودن این کوزتو تحویلش گرفتن
پشیمونی فایده نداره دیگه چشات باید بارون بباره دیگه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد