خــــــــــدایا !!!

این دنیا همون زندونیه که تو برام ساختی ...

این نوشته ها همون حصاریه که تو خواستی تا آخر دنیا اسیرش بشم ...

تاریکیه این صفحه ، سیاهی ِ تقدیری بود که روز اول ندونسته قبول کردم ....

مگه یه پرنده ی بی جون چقدر تو قفس تاب میاره ؟؟؟

خسته شدم ... دیگه رمق ِ بال زدن تو این قفس رو ندارم ....

تو برام بگو تو این دنیا به چی دل خوش کنم که یه روز از دستش ندم ...

با چی خودمو گول بزنم که زمونه ازم پس نگیره ؟؟؟

به کی حرف دلمو بگم که تلخی ِدلتنگیامو باور کنه ؟؟؟

کاش یکی از اون چراهای همیشگیمو جواب میدادی !!!

از اون جوابایی که آرومم میکنه و میدونم که حقیقت داره .. از همونا که باورش آسونه ...از موعظه ی آدما متنفرم

من فقط از خودت جواب میخوام .. از خود ِ خودت

تو که میدونی پر زدن تو این قفس توان ِ زیادی میخواد ...

من این توان رو ندارم ...

پس نای ِ نفس کشیدن رو هم ازم بگیر ...

سرزنشم نکن !!!

تکرار ِ دوباره ها داره دیوونم میکنه ...

خیلی دلم گرفته ...

دیگه نمی تونم ادامه بدم ...

حس میکنم به آخر خط رسیدم ...

همونجایی که ازش میترسیدم ...

خــــــــــــــــــدایا !!!

امشب فقط

دوتا بال از جنس مرگ و یه آسمون ِ بارونی میخوام ...

                                             ن اشک دلتنگی

نظرات 8 + ارسال نظر
سمفونی شعله ها چهارشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 12:11 ق.ظ http://symphony-sholeha.blogsky.com

ملیونها سال تو نوبت بودی که بدنیا بیائی. حالا به این زودی میخواهی بروی؟!!

مسلم چهارشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:00 ق.ظ http://composer-1985.blogfa.com

یادته قبلا خیلیا گیر میدادن که چرا اینجوری مینویسی (خودم یکیشون بودم) ولی حالا میخوام حرفمو پس بگیرم. بی تعارف میگم متینا خیلی قشنگ مینویسی. امیدوارم زندگیت هیچوقت مث نوشته هات غمگین نباشه ولی اینجارو همینجوری ادامه بده بالاخره یه جوری میشه دیگه !! :ی
---------------------------------------------------------------------
.... هیچی بیخیال !
فعلا بابای

Zeus چهارشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 12:49 ب.ظ http://maxam.persianblog.com

به نظرم تو شدید‌‌ا به یک روان پزشک احتیاج داری :ی
به قول خودت بیخیال بابا سخت نگیر!
سعی کن شاد باشی....

یه چشم به راه پنج‌شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:37 ق.ظ http://sajjadeyeshgh.blogfa.com

سلام عزیز مهربون...مثل همیشه زیبا بود ولی غم انگیز
چی شده؟ خدا نکنه به آخر خط برسی...
امیدوارم دلتنگیهات هر چه زودتر به شادی تبدیل بشه و هیچوقت غبار غم به زندگیت راه پیدا نکنه موفق و سربلند باشی...
تقدیم به متینای عزیز:
بر تن خورشید می پیچد به ناز
چادر نیلوفری رنگ غروب
تک درختی خشک در پهنای دشت
تشنه می ماند در این تنگ غروب
از کبود آسمان های روشنی
می گریزد جانب آفاق دور
در افق بر لاله سرخ شفق
می چکد از ابرها باران نور
می گشاید دود شب آغوش خویش
زندگی را تنگ می گیرد به بر
باد وحشی می دود در کوچه ها
تیرگی سر می شکد از بام و در
شهر می خوابد به لالای سکوت
اختران نجوا کنان بر بام شب
نرم نرمک باده مهتاب را
ماه می ریزد درون جام شب
نیمه شب ابری به پهنای سپهر
می رسد از راه و می تازد به ماه
جغد می خندد به روی کاج پیر
شاعری می ماند و شامی سیاه
دردل تاریک این شب های سرد
ای امید نا امیدی های من
برق چشمان تو همچون آفتاب
می درخشد بر رخ فردای من


حق نگهدارت عزیزترین

فرهنگ پنج‌شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:29 ب.ظ

...مرگ هم صحبت عشقی دگر است .

مسلم شنبه 21 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 05:51 ب.ظ

دوتا بال از جنس مرگ و یه آسمون ِ بارونی میخوام ...

هیچکس دوشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:44 ق.ظ http://hichkas1.blogfa.com/

سلام
منم دیگه خسته شدم
اگه یه شب ذو تا بال پیدا کرذی واسه رفتن نمیگم اونارو بده به من فقط به من بگو تا امیدوار باشم و به انتظار مرگ ادامه بدم

اگه گفتی من کیم جمعه 3 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 11:32 ب.ظ

شکنکن که زندگی اینقدا هم سخت نیست
ولی تا وقتی این دلتنگیا نباشه قشنگیای زندگی رو نمیشه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد