دیشب تا دوردست ترین ها در پی ِ نشانی صمیمیت مان سراغت را از تک تک ِ پروانه ها گرفتم...

.افسوس که نه تو را و نه تمام ِ گمگشته هامان را نیافتم ...

همه ی یاسها و نسترنها را همصحبت شدم تا با صورتی ترین رُز از راه برسی ! و دوباره بزم ِ دلخوشیمان را چراغانی کنی ولی افسوس که عبور از کوچه ی دیدارمان را فراموش کرده بودی ...

نمیدانستم تا کدامین سپیده باید در انتظار آمدنت ستاره ها را بشمارم ...

من حتی نمیدانستم با نیامدنت آیا سپــــیده ای خواهد آمد ؟

تو نیامدی .

من ماندم و گلبرگهای داوودی که در شمردن ضربان انتظار پژمرده شد.

همه ی دقیقه ها را کاویدم همه ی ثانیه ها را ورق زدم و در خاطره ی هیچکدام زلالی ِدیدارمان شفاف نبود .

نه از قاصدک خبری بود و نه از عطر بودنت ...

تو نیا مدی

و من تا طلوع خورشید

تا نخستین آواز اولین گنجشک

تا ابتدای برزخ فاصله مان

تا انتهای جاده

تا آخرین تیک تاک ساعتم

با پلکِ نیمه باز به راهت خیره مُــــرده بودم ..

تو بگو ! من به کدام ترانه دلخوش بودم که قافیه غزلهایت را برای التیام هق هق ِ تنهایی ام پذیرفتم ؟

 

                                    ن اشک دلتنگی