آرزوهای بزرگ!!

    

از گربه خانگیمان متنفرم همیشه خودش را پشت چیزی قایم میکند

تا با صدای پرخاش بی دلیلش افکارم را چنگ بزند ...

رسیدن مثل تکرارهای بی مورد خسته ام میکند کاش بتوانم که بروم

کویر را بیشتر می پسندم کویری که انتهــایش را هیچ بلدی بلد نباشد

کویـــری که انتظار چشمـــانش را کور و تنش را غبار گردباد پوشانیده

باشد ...

شاید سفر بی مقصد ندانستن خواسته هایم را پاسخ گوید.....

آن گربه مرموز را هم با خود میبرم به چشمهــای مزخرف طلایی اش

 معتاد شده ام...