بخوان موسیقی بلند شب را که از پسِ دیـوار بی کسی ، کسی آرام و بی صدا به انتظارطنین صدایت ثانیه پس می زند تا زخم خط خطی سرانگشت زمــان را از خاطر ببرد .
بگو از کــدامین دست حامی مثنوی گفته ای که غزل زندگی را تنهــا در کوچه های غریب عشقت زمزمـه می کند ، با کدامین نگاه دلـواپسی را از چشمان معصـومش گرفته ای که جز برای دیدارت تابِ ماندن ندارد ، تا کدامین جاده همسفر شانه های خسته اش شدی که کسی دیگر را یارای همراهیش نیست !!!
دیروز بغض خیس آسمان را به هوای دیدار تو مژدگانی داد و امروز قاصـدک را به شوق ترنم آواز تو پرواز...
کسی مرا به باور سکوتت عادت نداد
دلی مرا به خلوت خدایی نبرد
هیچ پایی مرا به راه یاور نبود
دل من دستان بی خواهشت را امید و آرزو بود...
سلام اسمت رو نمیدونم چیه؟ اما انتظارت انتظار قشنگی البته اگه این انتظار مال کسی باشه که لایقش باشه. منظورم امام عصرمونه.
موفق باشید
نوشته ی قشنگی بود ! بازم بنویس!
سلام
عالی بود
موفق باشی......
یسر به من بزنید......
سلام
چقدر این تصویر بالای وبلاگت حس داره خیلی قشنگه
متنتم قشنگ بود هر چند پر از غم
موفق باشی
یا حق
عشق مثه یه گنجیشک میمونه ... اگه محکم بگیریش میمیره ... اگه شل بگیریش می پره ... پس سعی کن یه طوری بگیریش که آروم تو دستات خوابش ببره