لحظه لحظه های داستان یک خواب قدیمی را  پشت پلکهـایم کاویده ام

خوابی که با سکوت نفس گیر تو شکست  ... من ماندم و خـــاطره های

دوست داشتنی برگه های  تقویمی که عطـر یاد تو در لابلای کاغذهایش

مرا بی تــــاب  می کند ، من  به پاس دریــایی بودن نگاهت نامش را

عشـق کاغـــذی گذارده ام ، و هر روز به هـوای تــرانه های نـابی که

زمزمه کردی به ضیافت رود میروم تا در آیینه زلالی آب نیمه گمشده ام

را بیابم. ای کاش باز هم به خلــوتکده من می آمدی و تا طلوع سپیــده

 برایم قصه لیلی و مجنـــــون میخواندی ..

 

نظرات 2 + ارسال نظر
اگه گفتی من کیم جمعه 3 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 08:45 ب.ظ

آخی
عشق کاغذی
چه پروانه ای !
جدی گفتم
یعنی هر چی باشه حسش از عشق پیجی بیشتره !

" جمعه 3 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 08:46 ب.ظ

* page

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد