به گوش مردمان این زمانه عشق فسانه ست
من بیچاره اما ساده بودم باورش کردم
برایم انتهای قصه از اغاز پیدا بود
که خواندن را شروع از صفحه های اخرش کردم
ورقهای جدا را بعد از آنکه دفترش کردم
میان شعله ای سوزاندم و خاکسترش کردم
تمام خاطراتم محو گردیدند در آتش
به جز این شعر حیفم آمد از برش کردم
خزان خود شدم تا اینکه ایمن باشم از پاییز
گل احساس خود را با قساوت پرپرش کردم
مردد بود جانم از گلو بیرون رود یا نه؟
طناب دار را با دست خود محکمترش کردم
سلام . نمیدونم پسری یا دختر . اما وبلاگ خیلی خیلی خیلی خیلی قشنگی داری.
من حال و روز خوبی ندارم . شرمنده فقط یه نگاه به وبلاگتون انداختم و یه کمی خوندم اما خوندن مطلب عاشقانه حال منو از این هم که هست بد تر میکنه . میام توی اینترنت اما اینترنت هم بدون ......... برام مفهومی نداره
باز هم میگم وبلاگت خیلی قشنگه . کمتر وبلاگ اینجوری ژیدا میشه
سلام
میدونی چرا عشق به گوش ادما افسانه است چون عشق واقعی رو جار نمی زنن خودش به اندازه کافی رسا هست
یا حق
سلامَ خوبی. مرسی که به ما سر زردی. خوشحالمون کردی.
من به معجزه ی عشق اعتقاد دارم. نمی دونم اعتقادم درسته یا نه؟ اما به نظرم عاشقی هم قشنگه و هم سخت
موفق باشی و شاد
رویا
اون دفعه وبلاگم و اشتباه نوشته بودم. شرمنده
مردد بود جانم از گلو بیرون رود یا نه؟