پــریشان گشت و نالان شد اسیر باد و بــــاران شد
دگر باره شبی دیــگر و جودم غــرق ماتم شـد
گریزان از شب و خــواب و هراس نیـمه شبــها شد
دلم گریان . تنم لرزان . نگاهم رو به مه رویان
خــــدایا این همه تشویش فرجامش چه خــواهد شد ؟
به خود گفتم که این خوابست بی معنا و بی پایه
ندانستم که این کابوس وحشتناک من تعبیر خواهد شد
سلام
وبلاگ زیبایی داری شعرت هم زیبا بود
اجازه هست لینکت و بزارم؟
به منم سر بزن و اگه موافقی خبرم کن
خوشحال میشم
به نام تک نوازنده ناقوس عشق
وبت خیلی زیباست
امیدوارم موفق باشی
به وب منم بیا خوشحال میشم
سلام
خیلی زیباست
موفق باشید
اینم قشنگ بود...