معمولاْآدمهای گرسنه زود از زندگی سیر میشوند

 

         بارها پوچی ام راگریسته و بلور واژه هایم را اشک ریخته ام...    

 

                                

 

هوا بس ناجوانمردانه سرداست وعجیب است نامردمی ما آدمیانی که از هول سرما جامه افزون کرده ایم اما در مقابل گامهای برهنه کودکی خیابان خواب درنگ تجربه نمی کنیم و چون مجال ایستادن میرسدبربهای قناعت چانه می زنیم .سنگین است خواب آریاییمان که بر آهی یخ زده اعتنا نمی فروشیم .

براستی زندگی یافتن سکه ده شاهی در جوی خیابان است؟!؟!؟

 

خدایا

باز هم آمده ام تا سنگ صبور دقایق دلتنگیم باشی

من به سکوت اهورایی ات انس گرفته ام

خدایا

آمده ام تا بگویم چگونه هجوم سرمای زمستانت یخهای قلبم را ذوب میکند !

آمده ام برایت بگویم این روزها کسی در خلوت احساسم گام بر میدارد که به زمزمه های عاشقانه دل بسته ام کرده

و هر روز به امید شنیدن ترانه هایش حصار دل میشکافم تا پنهانی به تماشای نگاه معصومانه اش بنشینم

 

حس امروزمن ، حس پرواز پر، تو دست باد

نکنه روزی بیاد ، تو هم منو ببری ازیاد

 

 

 

 

 

پ.ن1: لطفا" آمار الکی اعلام نکنید قطعا"خداپسندانه است ...

پ.ن2: بدم نمیاد مثه احمدی نژادوبرو بچ دولت!هر ماه برم یه شهر(آخه دلم داره اینجا میمیره .انگاری غافلی از این دل من  )!!

 

هــــــــــــــــان!!!!

   ساعت ۹:۲۵ رفتیم کارخونه نساجی . پراکنده نشین بد آموزی داره

   ای وای انگاری ۲ کیلو چاقتر شدم . یعنی چی اونوقت؟

   سایت غیر علمی = کمیته انضباطی=حراست(نگهبانی!)=اخرااااج

   سر کلاس خواب کیو می بینی؟ اه باز این پسره نطقش باز شد !

   چشمت کور !تو بحث کلاس شرکت کن تا نگن عاشقی

   تو کتابخونه منثظر کی نشستی؟ خیال کردی خرم فیزیک هالیدی     گذاشتی جلوت .....

   غیبت خوردم ؟؟حذف!

   نکنه قیافم دیدنی شده ؟؟هان ! نگفتی موضوع چیه !

   وایسا یه عکس یادگاری بندازیم بعد برو ....

   میشه بگی اسم کوچیکت چی بود؟نچ

   خودم هم موندم .......

 

 

 

نگاه کن! این منم .ببین چه سرسبز به شاخه های عــریان حقیقت آویزان شده ام ٬می دانم تو مثل همان روزها به افکار تازه متولد شده ام می خندی .

هیچ میدانی امروز دلم بیشتر از آنچه که فکرش را بکنی به تبسم محتاج است . کاش آن لحظه که ناب ترین احساس را با پاکترین کلمات آمیختی اینک بود همان که تا اوج آسمـــان پروازم داد و تو سرخی گونه هایت را پشت آب پنهان کردی ٬ چقدر لحظه ای را که لحن صدایت از شرم نوسان پیدا میکرد را دوست داشتم ...و صدای خنده هایت بارها در ناباوریهای حافظه ام تکرار می شود .

راستی برایت نگفتم تازگیها فکرهای مبهم مغزم را میخورد نمیدانم از کدام پرنده اسیر قفس الهام میگیرد ؟ خیلی وقت است صدایم میکند . اما صــدایش را گنگ و در هم می شنوم . هر چه تلاش میکنم رهایم نمیکند ٬ بعضی وقتهـا تا دالانهای تنگ و نم گرفته به دنبالش می روم ولی نمی فهمم آوازش کجا رخنه کرده ؟

می ترسم

از خشکی کاکتوس گلدانمان میترسم ٬ از کالی یک سیب کرم خورده ٬ از داد و بیدادهای نیمه شب باد ٬ از زوزه های سگهای ولگرد گرسنه ٬ سنگینی هوا ٬ به خدا از بزرگی خدا می ترسم ...

فراموش کردم برایت بگویم آن غنچه که همیشه تعریفش را می کردم نشکفته پژمرد منهم فقط توانستم برایش گریه کنم شاید هم اشک چشمانم خشک شده که نمیتوانم گریه کنم؟!

ببین چقدر تنها مانده ام که واژه های عادی و روزمره ات را مو به مو حفظ کرده ام !نگاه کن چطور همان خوابهای مخملی که برایم آرزو میکردی رنگ کابوس گرفته و از نیمه شب تا صبح بی قرارم میکند ... اینهم از همان ترسهای همیشگی ام است که به قامت ظریف لاله عبــاسی باغچه  تکیه کنم و در انتظار سایه به خورشید ظهر مرداد خیره شوم

ا اشک دلتنگی