-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 بهمنماه سال 1390 19:36
نمیدانم یادت از جانم چه میخواهد گاه آویزان بغضم میشود و با نفرت گلویم را می آزارد و گاه با نوازش آرامم میکند..خسته ام از تمام یادت.. خسته ام یادت راپس بگیر.. ن اشک دلتنگی
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 تیرماه سال 1390 18:32
باران که میزند خیالم از تو راحت است میدانم به یادمی میدانم آن تخته سنگ تکراری یادت می آید آن اشکهای پنهانی فراموشت نمیشود آن نامه ی زرد عکس یادگاری .... باران که میزند خواب و خیالم میشوی ... امروز پای همان درخت همیشگی ابر نیست باران نیست لیک.. همه ی لحظه هایم خیال توست.... ا اشک دلتنگی
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 خردادماه سال 1390 14:12
خدایا آمده ام برایت از زخمهای زمانه بگویم از آنها که بال و پر کودکی ام را شکستند از آنها که برایم فصل زهر میسازند و تقویم زندگی ام را خاکستری میکنند تو میدانی سکوتت بهترین نوازش است خدایا تو میدانی من از نامهربانی آدمکهایی به شکوه آمده ام که که برایم تقویمی ساخته اند از شب و روزهای سیاه خدایا تعریفی از بود و نبودشان...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 2 مهرماه سال 1388 11:17
غروب که میشود دلم برای آنروزها تنگ است آنروزها که دل به کینه نمی سپردی ! همانروزها که معصومیت قلبت برایم تازگی داشت . تمام قدمهای تا تو رسیدن را که میشمردم ، نفس کشیدن در هوای تب کرده ی غربت آسوده میشد به توکه میرسیدم فقط نگاه بود و نگاه ! نگاهت ساده بود و هست اما دیگر در انتظار من نیست!! آنروزها که دلتنگیهایم قیمت...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 اسفندماه سال 1387 15:09
........................
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 خردادماه سال 1386 10:45
میتونی به یاد بیاری همه ی خاطره های زندگیتو خاطره های بچگی عروسک بازی مدرسه نقطه سر ِ خط هِی تو یک شعر ِ نو بگو ایران ، ای مرز پر گهر انشا شدی 20 20 سال گذشت حالا با یه نگاه معصوم دلت میلرزه و همه ی خاطره هات پر میشه با یه " د ل ب س ت گ ی ِ " هر روز به امید دیدنش چشماتو باز میکنی واسه خنده هاش شعر میگی تو دلت هزار بار...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1386 21:30
بس که دیوار دلم کوتاهست هرکه از کوچه ی تنهایی من می گذرد به هوای هوسی هم که شده سرکی میکشد و می گذرد
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 فروردینماه سال 1386 21:59
یکی بود یکی نبود همونکه دلیل دلتنگیام بود همونکه قصه ی مرگمو سرود حالا دیگه نبود ......... دیروز غروب که دلم برات تنگ شده بود مثل همه ی روزا با همه ولی تنها تو همون شهر غریب میون ِ آدمای جورواجور خاک ِکویر تو یه پیاده رو عریض صدای کلاغ و بوق ماشین تِق تق اره ی نجار توبا من نبودی !!! هوا تب کرده بود چه بهار ِ خفه ای...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 اسفندماه سال 1385 18:41
سال 85 داره تموم میشه !!! سالی که هنوز میشه گفت امسال سال بدی نبود سال خوبی هم نبود بهار قشنگی داشت تابستونی شلوغ پاییزی دلتنگ و زمستونی پر از خاطره یادمه امسال خیلی حرفا واسه گفتن داشتم بعضیاشو به بعضیا گفتم از بعضیای دیگه هم یه بغض ساختم که ..... خوبیش به اینه که آدم ! میدونه دنیا ارزش ِ هیچی نداره ولی حیف که وقتی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 اسفندماه سال 1385 15:25
شب ماه ، ستاره ، نور آسمان تاریکیست ! دلتنگ ِ دلتنگم دلتنگ ِ تنهایی دلتنگ اشک اشک ِ دلتنگی دلتنگ ِشعر ، نقاشی ، مداد صورتی دلتنگ ِگریه خنده ، غم ، ماتم ، دلتنگ مرگ !!! باز بهانه ی دلتنگی ام تویی! باز مشق امشب درس ِ بی تو بودن است قصه ی سکوت و هجوم تنهایی به ویرانه ی قلب ِ من درس ِ گریه و افسوس سخت و تلخ !!! و تکرار...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 بهمنماه سال 1385 11:51
چشمات مثه همیشه نبود ساده بود ، پاک بود ولی انگار منتظر ِمن نبود چرا وقتی نگات کردم اشکام بلور شد عاشقونه هام سرد شد ؟ تو چرا خنده هات گرم نبود ! گفتی کاش تو قصه مون ردپای ِ هیشکی نبود گفتن ِ دوسِت دارم اِنقده تکراری نبود گفتی ندیدنت عذاب بود و دیدن ِ دوباره عین ِ مرگ . گفتم عکست غزل دلتنگی ِ همیشگیم بود این فاصله بود...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 بهمنماه سال 1385 19:42
کاشکی بودی و میدیدی که چی آوردی به روزم سه هفته گذشت (19روز)!! حالا دیگه احساس میکنم عوارضِ ترک ِ اعتیاد داره میاد سراغم ! یعنی میتونم ؟ تو تونستی پس شاید منم . .. طبقه ی اول سمت راست کلاس D4 ردیف آخر + یه جمله ی فراموش نشدنی باور کن تورو که می بینم طپش قلب میگیرم خفن وحشتناک اساسی.... . لولو شدی ؟؟ خیلی خوب میشد اگه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 دیماه سال 1385 16:55
جمود لحظه ها ، سرخی گونه از تب سرما ،. زمستان شد!!!!! میدانم باز هم شبهای طولانی و بیکران ِ دلتنگیها خسته ام میکند میدانم دوباره غروب که میشود با حس سقوط از بام تنهایی ویران میشوم .میدانم باز در اشک ِ حسرت دیروزها خواب میروم .برای من زمستان تنگترین نفس است ولی انگار از زندگانی فقط زمستان است که یاد است . یاد ِ تو که...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 6 آذرماه سال 1385 16:18
رو به آفتاب ایستاده بودیم که غروب آمد. آسمان ابر شد باران سختی گرفت. چشمهامان از ظلمت شب آکنده شد و تو در سردی ِ یک زمستان ِ سرد ، مرا تا فراموشی ِ دلتنگیهای کهنه ام با دلنشین ترین ترانه خواندی... ؛ به یادت هستم ؛
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 آبانماه سال 1385 09:54
هیچوقت دلم نمیخواد دوباره اونروزا تکرار بشه . هیچوقت نگفتم کاش اونروزا بر می گشت . من حتی به قشنگی ِ اونروزا وابسته نشدم . چرا کاری کردی که دلم هواتو بکنه ؟! روزای ِ فراموشی سخت گذشته بود ، ولی تو خیلی آسون همه چی رو بهم زدی ، خیلی سخت بود وقتی باور کردم که روزای قشنگ با تو بودن دیگه گذشته ولی حالا خیلی آسون قبول کردم...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 21 مهرماه سال 1385 13:24
عصر زمستون بود سرد ِ سرد بود زمین یخزده بود من بودم و تو بودی و یه چتر ِ خیس و بارون خورده دلم گرفته بود دلم خیلی گرفته بود آدما تند و تند ازَمون می گذشتن اون دکه سر ِ چهارراه فریدون گذاشته بود "خاطر ِ هر جا که میری به یاد من باش " من بودم و تو بودی یه دنیا حرف ِنگفته ساکت بودی ولی حرفات تو گوشم بود بغض تو صدات بود...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 شهریورماه سال 1385 18:11
جایی که من هستم هیشکی نیست ... .اونایی هم که هستن غریبه ان ... جایی که من هستم بیابون هست . جنگل هست . ماه هست دریا هست ! ولی حیف که هیشکدوم صورتی نیست ... جایی که من هستم روزاش تلخه . تلخیاش مثه مرگه ... جایی که من هستم همیشه غروبه !غروباشم همیشه دلگیره ... جایی که من هستم شبهاش همیشه یلداس ... یلداهاشَم همیشه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 شهریورماه سال 1385 12:15
سلام ... اصلا نمیدونم چی بنویسم ... یکی منو هول داد اینجا گفت برو بنویس... منم جاست فور خودش مینویسم ... فقط واسه اینکه نوشته باشم ... ..................... برای من نوشتن از تو چه کوتاه باشه ، چه ممتد چه ســــــاده باشه ، چه سخت چه شـادمانه باشه ، چه غمگیـن دلچسب ترین دقــــــایق زندگی ست ...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 مردادماه سال 1385 17:46
مجال ِ ماندن نمانده است نه سحر نزدیک است و نه جان ِ نگاشتن باقی بدرود...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 مردادماه سال 1385 10:23
همیشه میگویند نباید توانست دلی را شکستن . ولی انگار قلب من تا همیشه شکسته است انگار تنهایی ام تا همیشه خاکستری و چشمهایم تا همیشه بارانی ست پ.ن : اعصابم خورد و خمیره اساسی پ.ن : احمدی نژاد هم ولماگ زده .. .
-
آخرین دلخوشی
شنبه 21 مردادماه سال 1385 10:20
کوچه ی خاطراتمان را آذین بسته ام... ایوان چشمهایم را با شبنم اشک شسته و برای حریم عاشقانه مان ، سفره ای به وسعت تنهایی ِ باورهایم گشوده ام ... تو امشب بر مزار ِ شادمانی ام دعوتی و تولد دلتنگی ام را خواهی ستود ... م اشک دلتنگی
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 مردادماه سال 1385 23:28
خــــــــــدایا !!! این دنیا همون زندونیه که تو برام ساختی ... این نوشته ها همون حصاریه که تو خواستی تا آخر دنیا اسیرش بشم ... تاریکیه این صفحه ، سیاهی ِ تقدیری بود که روز اول ندونسته قبول کردم .... مگه یه پرنده ی بی جون چقدر تو قفس تاب میاره ؟؟؟ خسته شدم ... دیگه رمق ِ بال زدن تو این قفس رو ندارم .... تو برام بگو تو...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 مردادماه سال 1385 16:28
قابل توجه بعضی { مثلاً } صاحب نظران که بدون دعوتنامه میان اینجا وخیلی محرمانه(بدون ذکر اسم وایمیل ) اظهار نظر میکنن باید بگم که : بنده ادعای وبلاگنویسی ندارم شعر و متنی که تو این وبلاگ هست فقط و فقط حرف دِلـَمه . دوس دارم اینجا بنویسم ... نه این مطالب رو از وبلاگ مفنامیک و دیازپام کش رفتم و نه برای بالا بردن آمار...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 مردادماه سال 1385 09:28
دلم گرفته
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 تیرماه سال 1385 21:25
نمی توان گفت و از تو نگفت ... نمی توان نگاشت و از تو ننوشت ... نمی توان گریست وعکس تو را نگریست ... نمی توان بود و با تو نبود ...! تو غربت وامانده ی قلبم را می شناختی... تو میدانستی من به واژه های ساده ات مانوسم ... تو میدانستی بدون تو بغض ِ بیکسی ، شادی ام را تاراج میکند ... تو میدانستی دلتنگیهایم در هُرم دستهای تو...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 تیرماه سال 1385 16:38
دیشب تا دوردست ترین ها در پی ِ نشانی صمیمیت مان سراغت را از تک تک ِ پروانه ها گرفتم... .افسوس که نه تو را و نه تمام ِ گمگشته هامان را نیافتم ... همه ی یاسها و نسترنها را همصحبت شدم تا با صورتی ترین رُز از راه برسی ! و دوباره بزم ِ دلخوشیمان را چراغانی کنی ولی افسوس که عبور از کوچه ی دیدارمان را فراموش کرده بودی ......
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 خردادماه سال 1385 17:21
حس نوشتن در بند بند انگشتانم یخ زده است ... تا درودی دوباره بدرود ........
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 خردادماه سال 1385 16:20
برای تو می نویسم برای تو که ، بی تو ،هر لحظه شوکران نابی از جنس مرگ می نوشم . مرگ ِ سختی ست و توان ِ شِکوِه افلیج ... برای تو مینویسم . برای توکه در فریاد اشکهایم ، لالایی ِ عشق زمزمه کردی ... برای تو که باور نکردی هنوز در سرخی چشمهایم می شود تو را حس کرد ... برای تو می نویسم . برای تو که دفتر زندگیَم را پر کردی از...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 خردادماه سال 1385 16:07
تو رفتی .. و انگارکسی مرا فراموش کرد که دلخوشی ام را خدا بود …دیگر انگار کسی از پشت خاطرات پوشالی ام سرک نمی کشد تا چشمهایم را بر هم بگذارم و با زمزمه های عاشقانه اش رویای کودکی ام را خواب ببینم… دلتنگی ام دیگر برایم غریبه نیست انگار سالهاست برایم عیدی می آورد …از عمیقترین زخم زمانه نوشتن عجیب آزارم میدهد …ولی مینویسم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1385 19:55
خـــــــدایا : شاید تنها تو بدانی که اینجا ماوای دلتنگی من است اینجا سطرهای نا شناخته ای دارد که تنها تو میفهمی شان نکند فراموشم کرده ای که باز در هاله ی دلتنگی ها غوطه میخورم خدایا موج دلتنگیها طوفان دلخوشیهایم شده ... ناصبوری ام را لغزش به حساب نیاور ... دنیا رفیق مزاحم است ... کودکی ام را پس نمیدهد خــــدایا : آمده...