نوشته هایم جان میگیرند وقتی دلتنگیم را می فهمی ...
مرگ رنگ میکنم هر روز وشب تا رنگ مرگ را ببینم ...
رسوخ دلتنگیهایم را نقاشی کرده ام نگاه کن!
این همان رود گل آلود ،،،، تو یک روز گفتی گاهگاهی به خوابت آمده
این هم آن گیاه کویری ،،، دلت برایش تنگ شده بود مگر نه ؟
تصویر آن پیرمرد را هم نوشته ام !... همان که گفتی روزها می آید و با کلمات ذهنت خلوت میکند
اینجاآسمان ابریست . انگارصدای شکستن قلبم را شنیده ...
این نقاشی هم طعم آه میدهد ، روز تدفین احساسم ... هنوز هم باور نمیکنی ؟
بگو اینجا چرا ساده گوییهایت مثل آسمان آبی نیست ؟
یا چرا اینجا دوستت دارمهایت رنگ باران ندارد ؟
برایم خانه ی قلبت را نقاشی کن
میخواهم بدانم رنگ بودنم برای تو چه رنگیست ؟
اینهم آخرین نقطه چینهای یادگاری از تو ..
رنگ کم میاورم تا تیرگیها را خط خطی کنم.. دوباره انگارنور چشمهایم رنگ خاک است وزمان لحظه های واپسین ایستادن راعجولانه می طپد ...
« نازنین مرا به خاطره نه به خاطر بسپار »
ن اشک دلتنگی
پی نوشت : این هفته هیچی ندارم
پی نوشت : سال نو همگی مبـــــــــــــــــارک
جز برای یکی
حتی
اگر
تمام وجودت
چوتکه های ابر
ذره ذره آب شود
و چون کوه فرو ریزد
خود را
به اندازه ی سر سوزنی
برای کسی
حقیر مکن
..........موفق و سربلند باشی...حق نگهدارت
سفالینه هایم
و تمام طرح های ذهنی ام
شکلی می گیرند
در بعد وجودم
و در کوره ی درونم
می سوزند و می سازند
و ذره دره
حیات می گیرند
در تمام لحظه های من
و اوج می گیرم
چون آن دمی که از دم دیگری متولد شدم
می آیی
با خواهش این و آن
در پوشش آرزوهای دیگران
می روی
با هزار آرزوی گران
برای خود
نه برای دیگران .... خشاخش برگهای زرد
صدای پاییز بود
و آغاز بستن پنجره ها
کوچه تنها می شد
با سوتهای بی وقت عشق
و
تدارکی ازلی در کار بود
تا حادثه ی عشق
در برخوردی ساده
میان بادهای گیج پاییزی
چشمان ما را تر کند ...
زمان را
کاسه ای نیست
تا که لبریز شود
فضیلتی رونده دارد
بسان آب
و صراحت مکرری
بسان سال
اما
لحظه هایی
به وسعت نامریی یک خاطره
باز می گرداند آب را
به سرچشمه
و می برد دل را
به کهن سردابه ها
تا نوازش دهد
خاطرات بودنی قدیم را
*****
تنگ غروب است
و دلتنگی
بسان حزن گویای حیاط مدرسه ای تعطیل
روح را
به سوی غربت مجهولی می خواند
و هزاران کلام ناگفته
در هجوم یادها
به یک آه ... بدل می شود
تا شمع گونه
از فراز خویش
فرود آید
******
باد
در نی لبک پاییز
روزهای آخر آذر را
با حزن زردی می دمد
و آینه های کهنسال
که شاهدان ایامند
در سکوت سرد خویش
درختان برهنه از برگ را
به تن پوش سفید برف
وعده می دهند
ای مهربان بیا به سراغ دانستن روان شویم ؛به رفتار رود
و بگذریم از آبادی های بی نام و دور و بریزیم از آبشارهای بلند نور تا اگر فردا وقت رفتن بود قدحی آب باشیم در لب تشنگی کودکان خیره در سراب ....شب خوش...موفق و سربلند باشی..حق نگهدارت عزیز دل داداشی
سلام عزیزترین خواهر...
نیمه نانی را با هم دو نیمه کردیم
بی آنکه سخن از برادری گفته باشیم
تا تعبیر رقص گندمزار باشد
در فضیلت خوابها و نگاه خود را پرواز دادیم
به دنبال هر پرنده ای تا در مسیر آن زندگی را سرابی نبینیم
موفق و سربلند باشی...
حق نگهدارت...
چه بسیار که در یک قدمی همه چیز خراب می شود ...
و تحقق آرزویی یکسر سراب ...
چه بسیار نهال شوقی به یک صاعقه خاکستر می شود ...
و امید ثمری نقش بر آب ...
اما زندگی این عریان ترین همواره دستان ما را می طلبد ...
تا در تابش نور به ردیف شمعدانی ها پرده را کنار زنیم ...
و برای چینه ی منتظر کبوتران دانه بپاشیم ...
پس زندگی همیشه هست و جریان دارد حتی اگر در خلاف جهت آمال و آرزوهای ما...موفق و سربلند باشی...حق نگهدارت عزیز دل برادر
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
نوشته بودید>>> نوشته هایم جان می گیرند وقتی دلتنگیم را میفهمی
ادامشو من مینویسم اما باز هم از نوشته های خودتان
نوشته هایم جان می گیرند وقتی دلتنگیم را میفهمی. اکنون خانه ی قلبت را برایم نقاشی کن. میخواهم بدانم رنگ بودنم برای تو چه رنگیست؟ میخواهم میخواهم رنگ واقعی خانه ی قلبت را بدانم، زمانی که به من فکر میکنی، و لحظه ای با منی.
آیا می توانم امیدوار باشم؟!! بگذار اینگونه بگویم
تنها اطاق قلبم، رنگ خاکستری غم به خود گرفته است. نمیدانم چرا ! در تمام این مدت من فقط به تو فکر کرده ام. به نور اما رنگ تنها اطاق قلبم خاکستریست
آقا من از عاشقانه ها رفتم به غریبانه ها ... لینکتم کردم
سر بزنی خوشحال میشم .
سلام عزیزم .. خوبی ؟ عیدت مبارک ! ایشالا سال خوبی داشته باشی ...خیلی قشنگ نوشتی ... ایشالا همیشه موفق و شاد باشی گلم ..بابای ..
دوباره سلام
عزیز شما رو لینک کردم دوست داشتی لینک کن
قربانت بای
چرا من نبودم اینجا ؟!؟! :(
حتما عیدی هم میدادی ؟!
:(((((