سر بر سجاده ی عشق میگذارم  تا همه ی عشقهای مجازی را زنده بگور کنم ...

 

هنوز حرفات تو گوشمه ؟  گفتی : بیرحم ترین آدمی هستم که تا حالا دیدی... می گفتی تا حالا به هیشکی التماس نکرده بودم ...میگفتی که من غرورت رو شکستم ... شاید فقط برای اینکه بهت ثابت کنم اشتباه میکنی دوباره از نو شروع کردم ...برگشتم تا نگی هیچی از مهر و محبت نمی فهمم .. شایدم حس کردم یه روزی باید جواب این بی رحمی هایی که تو میگی رو پس بدم ..و این عجیب  منو میترسوند ...برگشتم تا شاید یه روزی خودت عزم رفتن کنی ...

 

وقتی اومدی ...

حس کردم تنهایی

شاید قلب من برایِ تنهایی  تو زیادی کوچیک بود ...

کاش همون روز که فهمیدی می رفتی یا میرفتم ...

نمیخواستم به بودنت عادت کنم ...که حالا مجبور باشم ثانیه هایی رو پشت سر بذارم که حتی با گریه هم آروم نشم ... 

آدما همیشه برای کارهایی که انجام میدن دلیلی ندارن . ولی تنها دلیل من برای زندگی...........

نه ، بهتره که هیچی نگم ... شاید خودت بدونی بدون ِ بهانه هم میشه زنده بود ، میشه نفس کشید ... میشه امید داشت حتی بدون دلیل ! این دفعه وقت رفتن  اسممو صدا نکن ... حتی نمیخوام یک لحظه مکث کنم ...دیگه حس موندن ندارم ... 

 

برای ِمن گذشتن از کسی که دوسش دارم کار آسونی نیست ...ولی فکر میکنم بعضیا بیشتر از من بهت عادت کردن و وابسته شدن ...

تصمیم گرفتم

دیگه هیچوقت به داشتن هام عادت نکنم که نداشتن شون  اذیتم کنه ...

 

میتونم همه ی حرفای قشنگی رو که زدی فراموش کنم ... میتونم همه ی روزهایی که منتظرت بودم رو فراموش کنم ... میتونم همون آدم سابق بشم درست مثه سنگ ... سخته ولی غیر ممکن نیست ... میدونم که میتونم ... تا نیمه ی  راهو رفتم ... فقط دیگه بر نگرد اینجا  ... برگشتنت فقط راه منو طولانی تر میکنه ...از من نخواه که دوباره با تو بودن رو تجربه کنم نمیخوام مرور ِ خاطره ها عذابم بده ...

 تکرار ِ کردار نا مهربانت را مجازات نمی کنم . قصه های یکی بود یکی نبودت را از بر می کنم ... همون که یکی بود یکی نبود یکی رفته بود ، یکی مونده بود و گریه کرده بود ....

                

                      

                         واسه ی همیشه امروز دور اسمت خط کشیدم

                            با همه بدی و خوبی دیگه از تو دل بریدم

                         

 

 

پی نوشت : ممنون از نویسنده وبلاگ « عشق واقعی » که همیشه نوشته های نه چندان جالب منو میخونه و نظرهای مفید خودش رو برام میذاره از صمیم قلب آرزو می کنم که به هر چی و هر کی که دوست داره برسه ...

 

پی نوشت : همه ی این حرفا رو گفتم که نگی نگفتم

 بعد از یک ماه تعطیلات این هفته رفتم کارخونه ... خیلی سخته مجبور باشی ساعت 5:45 بیدار شی بری جایی که زیاد برات جالب نیست .کلی هم حرف چرت و پرت بشنوی ..بعدشم اسمشو بذارن روابط عمومی !!  یارو هر چی عقده ی روانی و اجتماعی داره به اسم -  روابط عمومی – توجیه کنه ...  از بد روزگار هم پارتنر ِ من افتاده تو دام عاشقی و چون ذهنش درگیره نمیتونه کمک کنه تا کارمون زودتر تموم شه !! یکی نیست بهش بگه آخه حالا هم وقته عشقولانه بید ؟ به این میگن قوز بالا قوز ... چاره ای نیست ... باید سوخت و خاکستر شد تا آدم شد ... خلاصه این روزا جزو بدترین روزاییه که دارم پشت سر میذارم .. از یه طرف حوصله هیشکی حتی خودمو ندارم . از طرفی هم باید حداقل این ترم آخر واحد ِ کاراموزی رو درست و حسابی پاس کنم که بعدا پشیمون نشم ...جـن و پری که تحویلم نمیگیرن  کاش اقلاً عزراییل هوامو داشت  و یه هواخوری  اون دنیا مهمونم می کرد .... شوخی میکنم عـزی جون .  به دل نگیر !!

 

پ.ن : اینجا دادگاهه .. الکی هم نیست .. باید راست بگی ها. یعنی باید اون چیزیو بگی که من میخوام در غیر اینصورت  دروغ گفتی ...

دیروز چی شد که خورشید در اومد ؟ آخه من هنوز خوابم میومد !؟

میگن :

وقتی از هم دورین یه روزی از هم سیر میشین چون نه میتونین زیاد باهم حرف بزنین و نه همدیگه رو زیاد ببینین ... وقتی بعد از چند وقت نیومد که دوباره ببیندت  بهتره قبول کنی با یکی دیگه .... ..هیچ آدم عاقلی باورش نمیشه که تو از ین بابت خوشحال بشی ..اگه هزار دفعه هم بگی تنها آرزوم اینه که کسی پیدا بشه که همیشه کنارش باشه و از تنهایی در بیاد فقط حرف یه احمق رو زدی ...  سادگی رو کنار بذار تو این دنیا نباید دلت برای کسی بسوزه چطور تونستی حرفاشو باور کنی ؟ مگه نمیدونی آدما صدتا رنگ عوض میکنن تا یکیو به خودشون وابسته کنن ...... یه روزی میفهمی اشتباه کردی . شاید اونوقت خیلی دیر شده باشه ...نمیخوام به من فکر کنی فقط به کارایی که تا حالا انجام دادی فکر کن ...

                                          

خسته می شوم از صورتکهای آدمهایی که به نفس کشیدن وابسته ام کرده اند ... و باز دلم برایشان تنگ می شود . برای همان آدمکهای خیالی که دیروز وقتی  در کوچه های پاکی صدایشان کردم  فقط  سکوت شنیدم ...

خسته می شوم  از جملاتی که بی پروا میگویند و طپش قلبم را می افزایند ..حتی سادگیهاشان را دریغ می کنند . همان آدمکهایی که ساده و بی هیچ تکلف در هم تابیده ای خلوتم را دزدیدند ... در خواهش آرامشم  کلمات را در هم تنیدند تا جمله به سادگی دوست داشتن هایشان زلال نباشد... خسته میشوم از آدمهایی که به گرانی عذاب برایم گناه می خرند خاموش می مانم و باز دلتنگیهایم را خفه میکنم ..این ماجرای تازه ای نیست همیشه حاشیه ها پر رنگترند ....

           

                                           

                                                                    ن.:. اشک دلتنگی .:.

 

نوشته هایم جان میگیرند وقتی  دلتنگیم را می فهمی ...

مرگ رنگ میکنم هر روز وشب تا رنگ مرگ را ببینم ...

 

رسوخ دلتنگیهایم را نقاشی کرده ام نگاه کن!

 

این همان رود گل آلود  ،،،، تو یک روز گفتی گاهگاهی به خوابت آمده

این هم آن گیاه کویری ،،، دلت برایش تنگ شده بود مگر نه ؟

تصویر آن پیرمرد را هم نوشته ام !... همان که گفتی روزها می آید و با کلمات ذهنت خلوت میکند

 اینجاآسمان ابریست . انگارصدای شکستن قلبم را شنیده ...

این نقاشی هم طعم آه میدهد ، روز تدفین احساسم ... هنوز هم باور نمیکنی ؟

بگو اینجا چرا  ساده گوییهایت مثل آسمان آبی نیست ؟

یا چرا اینجا  دوستت دارمهایت رنگ باران ندارد ؟

برایم خانه ی قلبت را نقاشی کن

 میخواهم بدانم رنگ بودنم برای تو چه رنگیست ؟

اینهم آخرین نقطه چینهای یادگاری  از تو  ..

رنگ کم میاورم تا تیرگیها را خط خطی کنم.. دوباره انگارنور چشمهایم رنگ خاک است وزمان لحظه های واپسین ایستادن  راعجولانه می طپد ...

 

 

                                        «  نازنین مرا  به خاطره نه به خاطر بسپار  »

 

                                                                      ن اشک دلتنگی  

 

 پی نوشت : این هفته هیچی ندارم   

 

 پی نوشت : سال نو همگی مبـــــــــــــــــارک

اینباربهانه ی نگاشتن قصه ی رفتن است ...نگو سفرت بخیر ... بگو یادت بخیر

هجوم سایه ها رنگِ شادیم را مکدر میکند ، طلیعه ی روزهای امیدم را خط میزند . نمیخواهم بودنم را ذره ذره غم  پر کند میخواهم بروم تا نبینم که کسی می آید و وقت رفتن ردپایش را می شوید .میخواهم بروم تا با نوشتن ِ نگفته هایم احساس جان گرفته ای را تاراج نکنم .  بهار هم آمد بی آنکه منتظر گامهای بچه گانه اش باشم  دیگر قاب سیاه اینجا برایم لطف ِ زمستان ندارد تا ادراک دلتنگیم را آسان کند . دیگر این صفحه ی مات و ساکت که در اوج دلتنگی خط خطی اش کرده ام آینه ی دل نیست .نمیخواهم خام ِ دست نوشته هایم شوم چون افسانه همیشه باور نکردنی ست دل بستن به نگاه یک رهگذر تلاقی دلتنگی و عبوربود میخواهم فراموش کنم که به دلداگی دلباختم . این صفحه های مجازی چه زود پایبندمان میکند  باید رفت تا به تاریکی شفافیتشان  عادت نکرد . باید رفت تا باران ِ بی مهریها  کینه نتوزد . باید رفت تا انتهای دلتنگیها تمام شود . باید رفت ..

 

من در انحنای رگبرگ  یک رز آرمیده ام ، پستوی مایوس برگ ،زیرِ خط خشک خشخاش ،لابلای ماتی ِ نور ،گنگی ِ صدا ، من ، اینجا ، تنها ، در همسایگی ِ خار به سرخی ِ چشمهایم ایمان آوردم . شباهنگام بلور حادثه خواب دیدم و در طلوع خورشید شبنم ِ زهراگین مزمزه کردم .... قصه ی تدفین ابر را از زبان باران شنیدم که میگفت : عطش لبهایت به آتش میکشد قامت ِ سروها و افراها را . گور من اینجاست . زیر ِ خاک ِ تشویش. ازدحام .دروغ . گنــــــــــــاه .     

 

                                       ن   اشک دلتنگی

پنداشتم بهار رسیده است! شاید باران آمده است. نه! شاید تو بر مزارم فاتحه خوانده ای .  

بی تو باران هم نبارید بی تو حتی نوروز هم نیامد بی تو خورشید هم برای طلوع روزهای جمعه بی قراربود  توکه نباشی رنگ نمازم خلوص ندارد  تو که نباشی یاکریمها سراغت را از من میگیرند قاصدک غیبتت را بهانه می کند که پیغام نیاورد ، مانده ام به غنچه چه بگویم که برای شکفتن، عطرتورا میخواهد.تو که بیایی طوفان ِ دریا آرام میگیرد و اقاقی زنده میشود  تو که بیایی شیعه سربلند میکند و به آمدنت می بالد . تو که بیایی گلهای نرگس تازه تر و سجده ها سبزتر میشوند.تو که بیایی باران بهارنای باریدن میگیرد .  دیروز به امید آمدنت چهارده سلام به آل یس گفته ام اما نیامدی . و امروز در حسرت ِ دیروزهایی که در انتظارتو خلوت دلم را آبپاشی نکردم بغضی گلویم را تنگ میکند . یقین دارم که می آیی ، اما همیشه غروب جمعه ها اندوهم را افزون میکند،که ای کاش تا نفس در جانم است تلالو خورشید در روز ِ آمدنت را بر کالبد خود احساس کنم. میدانم سزاوار نیستم که باشم وبیایی ، دستهایم را گره و آیه ی صبرو والعصرمیخوانم .سخت است میلاد ِ مرگ را جشن گرفتن! ولی نذر کردم  اگرآمدی، دوباره متولد شوم .

 

                                                  ن   اشک دلتنگی