روزهاست که از پیچکِ احساسم بی اعتنا عبور کرده ام ٬ التماسش سوغاتٍ دلتنگیم میشد اگر می ایستادم و به عروج دستهایش خیـره می ماندم . رفتن گزیــــر بود و بی انتها ٬ نفس می کشم گرچه سرد و بی هوا . آری زنده ام چون از التفاتِ یاس ِاحســاس نا امیدم چون خورشید٬بر انجماد دقایقم نمی تابد و ماه مرا در خوشــه ی تاک ِهمسایه گم کرده است و تو ای کاش میدانستی:

هرگز گنجشکها آزارم نمیدهند جز آن لحظه که زمزمه هایت پشت آواز بهاریشان محو شود٬ هیچوقت از دیدار ِ رودخانه ها سیــــراب نمیشوم مگر هنگامی که نتوانم چهره ات را در زلالیشان تماشا کنم ِ ٬هیچگاه به ماهیها حسادت نمیکنم جز آن لحظه که آرام نگاهشان میکنی . هرگز حسرت ِ آمدنِ بهار را نمیخورم جز سپیده دمی که تو بی تابِ طراوت باشی.هیچگاه نوشتن از تو ملولم نخواهد کرد جز آن لحظه که واژه ها برایِ تصنیفِ مهربانیت کم بیاورند . هیچ می دانی نفسهایم به شماره می افتد وقتی اشکهایت را بر گونه جاری می بینم خاموش می مانم و لحظه های خاکستری ِخاطراتمان را مرور میکنم چشمهــایم را می بندم تا باز ستاره ای باشم در تاریکیِ شبهـای دلتنگیت . میهمان ِ ناخوانده نمی خواهی؟ 

                                                         تاشک دلتنگی

              

داستان از اونجایی شروع میشه که ژولیت از پشت ستونها رومئو رو میبینه که با کوزت بگو بخند داره بهمین دلیل رومئو رو به محکمه که زیادم دور نیست به صرف بغض و گریه و زهر چشم! دعوت میکنهرومئو هم با اوردن بهانه خودش رو معصوم جلوه داده و ادعای بیگناهی میکنه (ای بی انصاف!!!) اما باز هم دست از پا خطا کرده و دورو بر کوزت طی طریق میکنه و حرفای مربوط و نامربوط میزنه . ایندفعه ژولیت با جدیت خاص از رومئو میخواد ابداْ و تحت هیچ شرایطی با کوزت گفتمان انجام نده و از این عمل ناشایست جداْ خودداری کنه .. رومئو هم ضمن اظهار بی تقصیری تا اطلاع ثانوی اطاعت میکنه. ولی به محض دور دیدن چشم ژولی مهربون و وفاداربه خیال اینکه شهر در امن و امان است  بازم کوزت رو به حرف میگیره ولی از اونجاییکه خر رومئو از کره گی دم نداشت ایندفعه ژان وارژان اونها رو با تلسکوپ زیر نظر داره و اخبار ۸:۳۰ رو لحظه به لحظه مخابره میکنه .:..:. اینبار ژولی تاب و توان از کف داده وتصمیم نهایی رو میگیره و غیر مستقیم از رومئو خواستگاری میکنه ( رجوع شود به فیلم دختر ایرونی ) رومئو که زرنگتر از این حرفاست با ابراز عشق و علاقه فراوان و عنوان این جمله که بر دروازه قلبم نوشتم ورود ممنوع تو به همراه عشق آمدی و گفتی من بیسوادم از نداشتن شرایط ازدواج اظهار ندامت میکنه خلاصه ماجرا به بی وفایی رومئو و گریه زاریهای ژولیت ختم میشه ... و حالا کوزت بیچاره بدون اینکه بدونه چرا  باید جواب چراهایی رو به ژولی پس بده چون دیگه رومئو نیست که گردن کج کنه و خیال ژولی رو از این بابت که عاشقانه  دوستش داشته راحت کنه و با اظهار بیگناهی و معصومیت رومئو یقیناْ کوزت متهم ردیف اول این پرونده شناخته خواهد شد

نتیجه اخلاقی : دانشگاه پر است از خسرو وشیرین . وامق و عذرا . سامسون و دلیله . رومئو و ژولیت . ویس و رامین و هزاران هزار لیلی و مجنون . پس اگر میخواهیم مثل کوزت بیچاره دچار مشکل نشویم بهتر است حتی جواب سلام هیچکس را ندهیم  چون بعداْ باید جواب چرا و چگونه و چطور صدها نفر دیگر را هم بدهیم.

پی نوشت : تمامی حقوق نوشته های ادبی و بی ادبی این وبلاگ متعلق به نویسنده میباشد کپی برداری با ذکر منبع بلا مانع است

 

گفته بودم که شبی بر سنگفرش قلبت دست نوشته هایم را کتیبه می کنم  صبح شد سپیده سر زده است و من بی رمق از راهی که تا نیمه پیموده ام بر اوج  صخره های ناشناخته ی قلبت می نشـــــینم و خاطـــــــــره ها را پس می زنم ..........به یـــــاد می آورم بارها برایت نوشتــه ام < من ٬ و دلتنگ ٬واین شیشه ی خیس . می نویسم وفضا . می نویسم ٬ و دو دیوار ٬ وچندین گنجشک . یک نفر دلتنگ است  >  دلتنگی من نه شیرین ٬نه تلخ و نه مزه ی گس میدهد دلتنگی من به بزرگی فاصله ایست که خوابم را بر هم زد  به دوام لحظه های بی حضور تو.  

بازهم رخوت احساسم را حس میکنم  باز رفتنت را بی هیچ دلیـلی می پذیرم دوباره به همان  « این نیز بگذرد ها » دلخوش میکنم دوباره می ایستم و در گوش دلتنگیها نغمه ی نابودی میخوانم  من به هیچ دل بسته ام . می شود  گذاشت و رفت نمیتوان ماند و جا ماند ٬ باز هم ادامه میدهم  چون پذیرفته ام که همیشه فاصله ایست دچار باید بود و گرنه زمزمه ی حیات میان دو حرف حرام خواهد شد و ... عشق صدای فاصله هاست . صدای فاصله هایی که غرق ابهامند . -ـ نه ٬صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند و با شنیدن یک هیچ می شوند کدر . 

             عاقبت او هم مرا تنها گذاشت

                   تشنه را در حسرت دریا گذاشت

                      من به ماهیها نگفتم می رود

                         او برید و رفت و من را جا گذاشت

                بر دل دریا نگاهی کرد و رفت

                   اشک را در چشم ماهیها گذاشت

                       با نگاه ساده ی چشمان خود

                           بر نگاهم خطی از رویا گذاشت

                سهم من شبهای بی او طی شدن

                    سهم مجنون را غم لیلا گذاشت

                        در دل شبهای بی پایان درد

                           عاقبت او هم مرا تنهــا گذاشت

    برای تو                                          

تازیانه ی بیرحمی چنان بر سیمای زمانه سیلی می زند که فرصت مرور دفتر گذشته را نمی دهد شاید زمان برای ورق زدن برگهای آتیه سفسطه ای تازه می اندیشد اکنون مثال کودک نو پایی که بادبادک شوقش در جو اندوه گمشده مرگ گلهای اقاقیا را باور کرده ام

 

                                           ن   اشک دلتنگی .

السلام علیک

نوشتن از حسین قلبی پاک میخواهد و قلمی شیوا . و مرا نه قلبی بیگناه را زینت است و نه قلمم را رسایی در کلام . نوشتن خاصِِّ زمینیان است و بزرگ مردان آسمانی را لایق نیست . تنها در این ایام خاکستری که غم بر شانه های آفتاب سنگین است نسیم را به رساندن سلام خالصانه ام قسم داده ام .

                      گناهکاریم را همین دلخوشی بس. 

چرا دیگه از اون خوابای خرگوشی خبری نیست چرا هر چی مور و ملخ هست باید بیاد به خوابم ؟ صد مرتبه که نه هزاااار مرتبه خرگوش رو به سوسک و مارمولک ترجیح میدم ، همینکه روزا قیافه ناز و شیکشون رو می بینم کافی نیست که وقت خواب هم دست بردار نیستن ! از سگ و گربه گرفته تا خرخاکی و مورچه خوار و وزغ هر شب نقش اول خواب منن . یا باید بهشون عادت کنم یا  از رفتار غیر انسانی شون بترسم و اگه راه دوم رو انتخاب کنم دیگه از خواب خرگوشی خبری نیست !

قبلنا که دپرس می شدم یا خیلی می خوردم یا خیلی حرف میزدم این مورد سابقه نداشت والا .حالا دیگه دیدن خوابای باغ وحشی هم اضافه شده ، خلاصه لازمه که از همه عزیزان مهربونی !!! که من را در گردآوری اینچنین خوابهایی کمک میکنن تشکر و قدردانی کنم خداقوت 

پ.ن : خوابای مخملی ببینی

پ.ن : نمیتونم جاهای خالیِ دوتا پست قبلی رو پر کنم جمله سازیم افتضاحه لطفاًخودت زحمتشو بکش

پ.ن : ..................................

پ.ن : بارون گرفت

به یاد ماندنی

چشمهای اضطرابت را نظاره کردم 

  آنگاه که در سرداب گور بر جنازه ام آیه ی عشق تلقین کردی

 آرام و دوست داشتنی بود پلک زدنهای خیس و بارانی ات .

خواب دیدم باران می اید تعبیر اشک چشمهای ابری تو بود .

همیشه باران پیک طرا وت است افسوس که نگاه من کویری بود .

 بدان که

   دیر گاهیست ختم احساسم را در رخنه های قلبم جشن گرفته ام .

تکرار کردار نامهربانت را مجازات نمی کنم

قصه های یکی بود یکی نبودت را از بر میکنم .

؛همان که یکی بود یکی نبود یکی رفته بود یکی مونده بود و گریه کرده بود 

                                   ................................

             

                 پ.ن:   آنفلونزای مرغی از خروس ؟؟؟؟؟

 

                 پ.ن:کشتیام غرق نشده دریا طوفانی شده ( حیف من و تو نیست غصه بخوریم پس بی خیال )